فاطمه اختصاری


عضو شوید


نام کاربری
رمز عبور

:: فراموشی رمز عبور؟

عضویت سریع

نام کاربری
رمز عبور
تکرار رمز
ایمیل
کد تصویری
براي اطلاع از آپيدت شدن وبلاگ در خبرنامه وبلاگ عضو شويد تا جديدترين مطالب به ايميل شما ارسال شود



سلام به وبسایت اشعار شاعران خوش امدید

تبادل لینک هوشمند

برای تبادل لینک ابتدا ما را با عنوان اشعار شاعران و آدرس poetry-s.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.







نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

آمار مطالب

:: کل مطالب : 453
:: کل نظرات : 185

آمار کاربران

:: افراد آنلاین : 1
:: تعداد اعضا : 4

کاربران آنلاین


آمار بازدید

:: بازدید امروز : 659
:: باردید دیروز : 731
:: بازدید هفته : 1390
:: بازدید ماه : 6095
:: بازدید سال : 73567
:: بازدید کلی : 2319113

RSS

Powered By
loxblog.Com

Poetry.poets

فاطمه اختصاری
چهار شنبه 20 خرداد 1394 ساعت 22:43 | بازدید : 6846 | نوشته ‌شده به دست hossein.zendehbodi | ( نظرات )

که غم نمانده بود، که شادی نمانده بود

از جنگ چیزهای زیادی نمانده بود

یک مشت خاک خونی و سقفی که ریخته

خانه خراب شد، آبادی نمانده بود

سرهای بی بدن همه در فکر خودکشی

که هیچ چی به حالت عادی نمانده بود

دیوار، جیــغ، پنــجره، بچّه، تفنگِ پر

از زندگی جز، اینها یادی نمانده بود

فریاد از دل همه، تیر از دل تفنگ

آزاد شد ولـــی آزادی نمانده بود

دنیا تمام شد... و از این اتفاق تار

جز پرچم سفید نمادی نمانده بود

-------------------------------------------------

رود اشکم که به دریاچه ی غم می ریزد

خوابم از حالت چشم تو به هم می ریزد

گریه ام مثل خودم مثل غمم تکراری ست

بسته ی خالــی قرصم پُر ِ از بیداری ست

بسته ی خالـی یک پنجــــره در دیوارش

بسته ی خالی یک زن وسط ِ سیگارش

بسته ی خالی خورشید ِ به شب تن داده

بستــه ی خالــــی یک خانـه ی دور افتاده

بسته ی خالی یک عاشق جنجالی تر

بسته ی خالی یک صندلـــی خالی تر!

بسته ی خالی تبعید که در سیبت بود

بسته ی خالــی پاییز کـه در جیبت بود

مرگ، پیغـــام تو در گوشـی خاموشم بود

بسته ی خالی قرصی که در آغوشم بود

قفل بودم وسط تخت بـه زندانی که

زدم از خانه به کوچه به خیابانی که

دور دنیای تــو هـــی آجـــر و آهن چیده

همه ی شهر در آن عق شده و گندیده

از شلوغی جهان، حوصله اش سر رفته

همـــه ی شهــر دو تا پا شده و در رفته

بوق ماشین و سر ِ گیج من و کوچه ی هیز

دلــــم آشوب شده از خـــودم و از همه چیز

فکر یک صندلـــی پــــُر شده توی اتوبوس

فکر گل های پلاسیده ی ماشین عروس

زن که در چادر ِ مشکیش به شب افتاده

بچه ای خسته کـــــه از راه، عقب افتاده

مغز درمانده ی خالی شده ی بی ایده

مرد با عقربـــــه ی روی مچش خوابیده

منــــم و زندگــــی ِ پــــُر شده بــــا تصویرم

یک شب از خواب بدت می پرم و می میرم

منم و عکس مچالـــه شده در دستی که

منم و عشق که خوردیم به بن بستی که

خانه با سردی دیوار هماغوشـم کرد

از چراغی وسط رابطه خاموشم کرد

قفل زد روی دهانم که پر از خون شده بود

جسدی آن طرف پنجره مدفـــون شده بود

جسد ِ زندگی ِ کرده شده با غم ها

جسد زل زده به چشــم ِ تر ِ آدم ها

جسد خاطره هایی کـه کبودم کردند

مثل سیگار به لب برده و دودم کردند

جسدی که شبح ِ یک زن ِ دیگر می شد

جسد روز و شبـی که بد و بدتر می شد

جسد یک زن ِ خوشبخت ِ یقیناً خوشبخت

بسته ی خالـی سیگارم و قرصت در تخت

جیـــغ خاموشـــی رویای تـــو و مهتابی

با خودت غلت زدن در وسط ِ بی خوابی

با تنی خسته که آمیزه ای از لرز و تب است

در شبی تیره کــه از ثانیه هایش عقب است

در شبـــی از تــــو و کابــوس تـو طولانـــی تر

در شبی تیره که هر کار کنی باز شب است




:: برچسب‌ها: شعر فاطمه اختصاری , اشعار فاطمه اختصاری , شعر , فاطمه اختصاری ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
مطالب مرتبط با این پست
می توانید دیدگاه خود را بنویسید


نام
آدرس ایمیل
وب سایت/بلاگ
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

آپلود عکس دلخواه: